معنی بید مجنون

لغت نامه دهخدا

بید مجنون

بید مجنون. [دِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قسمی از درخت بید که شاخه های آن سرنگون است. (ناظم الاطباء). بیدموله. بیدناز. قسمی بید که شاخهای بسوی زمین آویخته دارد. و در نواحی خشک و استپی ایران بهم رسد. (از یادداشت مؤلف). نوعی از بید است که برگهای باریک داردو شاخهای نازک. (غیاث) (آنندراج). صفصاف رومی. غرب. (واژنامه ٔ گیاهی ص 161). بید معلق. گونه ای از بید معلق که در فلات ایران فراوان است و بیشتر از گونه های دیگر به آب نیازمند است. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 194). بید نگون. بید سرنگون. وزک. ام الشعور. شعرالبنت. بید واله. (یادداشت مؤلف).


مجنون

مجنون. [م َ] (ع ص) جنون زده و دیوانه. (غیاث) (آنندراج). آنکه عقل وی زایل یا فاسد شده باشد. مؤنث آن مَجنونَه. (از اقرب الموارد). دیوانه شده. دیوانه کرده شده. دیوانه و شوریده و بی عقل. ج، مَجانین. (ناظم الاطباء). دیوزده. پری زده. مألوس. دیوانه. مقابل عاقل و فرزانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و قالوا یا ایهاالذی نزل علیه الذکرانک لمجنون. (قرآن 6/15). فذکرفما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 29/52). و ان یکاد الذین کفروالیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین. (قرآن 51/68 و 52).
هر که بدین آب مرد و زنده شداو را
زنده نخواندمگر که جاهل و مجنون.
ناصرخسرو.
عاقل ومجنون حقم یاد آر
در چنین بی خویشیم معذور دار.
مولوی.
- امثال:
خلق مجنونند و مجنون عاقل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجنون شدن، دیوانه شدن. جنون پیداکردن:
زرّ و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی.
مولوی.
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل.
سعدی.
- مجنون کردن،دیوانه کردن:
گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
پشت پیش این و آن از چه همی چون نون کنی.
ناصرخسرو.
گر تو خود مجنونی از بی دانشی پس خویشتن
چون به می خوردن دگرباره همی مجنون کنی.
ناصرخسرو.
- بید مجنون، بید نگون. بید مُوَلَّه ْ. بید ناز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اصطلاح فقهی و قانون مدنی) کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است، احراز جنون با دادگاه است. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون ادواری، کسی که بطور متناوب در حال جنون باشد یعنی مدت کمی عاقل باشد و مدتی دیوانه. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون دائمی، کسی که بدون انقطاع در حال جنون بسر برد. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون مطبق، مجنون دائمی. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی). و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| نادان. || دارای وسواس. || دارای مانیا. || جن زده. || گرفتار عشق. || ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء).

مجنون. [م َ] (اِخ) دهی از دهستان چالدران است که در بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 221 تن سکنه دارد. این ده در دو محل به فاصله ٔ پانصد گز به نام مجنون بالا و مجنون پائین مشهور است و سکنه ٔ مجنون بالا 125 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

مجنون. [م َ] (اِخ) عاشق لیلی بود. (غیاث). قیس که عاشق لیلی بود. (آنندراج). لقب قیس بن ملوح است که از بنی جعده بود. از شدت عشق لیلی دیوانه شد و بدان جهت مجنونش خواندند. (از انساب سمعانی):
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چون است.
منسوب به رودکی (ازامثال و حکم ج 3 ص 1502).
لیلی چو قمر به روشنی چست
مجنون چو قصب بر ابرش سست.
نظامی.
لیلی سمن خزان ندیده
مجنون چمن خزان رسیده.
نظامی.
لیلی به کرشمه زلف بر دوش
مجنون به وفاش حلقه در گوش.
نظامی.
لیلی سر زلف شانه می کرد
مجنون در اشک دانه می کرد.
نظامی.
لیلی چو گل شکفته می رست
مجنون به گلاب دیده می شست.
نظامی.
گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو شد مجنون پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی.
مولوی.
یکی را از ملوک عرب حکایت عشق مجنون به لیلی و شورش حال وی بگفتند. (گلستان سعدی).
هرآن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی.
سعدی (گلستان).
مجنون رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش بمردم من پس رخت به حی بردم.
اوحدی.
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 40).
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا
ترا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد.
؟
و رجوع به قیس بنی عامر در همین لغت نامه و الشعرو الشعراء ابن قتیبه صص 220-224 و فوات الوفیات ج 2 صص 136-138 و ریاض العارفین ص 128 و فهرست عیون الاخبار و اعلام زرکلی ج 2 ص 802 و ج 3 ص 838 شود.
- مثل مجنون، آشفته. پریشان. نزار. (امثال و حکم ج 3 ص 1486).


بید سرنگون

بید سرنگون. [دِ س َ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بید مجنون. بید موله. رجوع به بید و بید مجنون شود.


بید نگون

بید نگون. [دِ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بید معلق. بید موله. بید مجنون. بید طبری. رجوع به بید مجنون و بید معلق و بید موله شود.


بید

بید. (اِ) درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند سفیدو زرد و بید معلق و همه ٔ جنسهای این نوع دارای ماده ٔ سالی سین هستند که در مداوای درد مفاصل مؤثر است و ضد تب میباشد. درختی است مشهور و بی ثمر و سایه ٔ آن در تابستان مطلوب. (انجمن آرا). درختی است معروف که بار نمی آورد و آن هفده نوع است از آن جمله گربه بید است که آن را بید گربه و بید موش. و بید بلخی و بید مشک و مشک بید نیز گویند بواسطه ٔ شباهت او به پنجه ٔ گربه و موش. دیگر سرخ بید و سیه بید است و بید موله نوعی از بید است که شاخهایش آشفته می باشد چه موله بمعنی آشفته است که آنرا بید مجنون خوانند و شاخهایش مایل بزمین می باشد و بید بری مرادف آن است و بعضی مرادف بیدمشک گفته اند و در فرهنگ سروری بید پیاده بمعنی نوعی از بید آورده و به بیتی از سیف الدین اسفرنگی استناد جسته و ظاهراً این نیز داخل انواع مذکور می باشد. (از آنندراج) (از بهار عجم). نام درختی که بار ندارد و آن هفده نوع است یکی از آن گربه بید است. (شرفنامه ٔ منیری). طره و خنجر و شمشیر و تیغ از تشبیهات اوست. (آنندراج). درختی است، گویند که بار ندارد ومؤلف این کتاب بار سرو و بار بید هر دو را دیده است مگر قابل خوردن نباشد مگر بید ساده بجز شکوفه ثمر ندارد و صاحب لطائف و سراج اللغات و بهار عجم و دیگراهل لغت نوشته اند که بید بر هفده نوع است چنانکه گربه بید و خربید و بید مجنون و مشک بید و بید موش و بید طبری و بید ساده و سرخ بید و سیاه بید و بید موله و غیره. (غیاث). درخت بید قبل از اسیر شدن بنی اسرائیل علامت فرح و سرور بود و بواسطه ٔ مطلبی که در کتاب مقدس مذکور است مبدل بعلامت حزن و اندوه گردید. (از قاموس کتاب مقدس). درختی است که از آن توده های انبوه و فراوان در مازندران یافت میشود و برای کاغذسازی مفید میباشد. گونه های ذیل از این درخت در ایران است: زرد بید. فوکا. فک. بید کرمانی. طبرخون. سرخ بید. سیاه بید. جودانه. بیدمشک. مشکبید. بید مجنون. بیدناز. بیدموله. بید معلق قسمی بید است که شاخها بسوی زمین آویخته دارد. (یادداشت مؤلف). گااُبا گوید دوازده گونه بید در جنگلهای کنار دریای خزر یافت می شود و سه قسم آن فراوان است سالیکس فراژی لبس، سالیکس میکانس و سالیکس اژیپتیکا. (یادداشت مؤلف). خلاف. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی) (نصاب). صاحب منتهی الارب گوید، خلاف نوعی از بید است نه بید. (یادداشت مؤلف). درخت یا درختچه ای با برگ ریز بسیار فراوان از نوع سالیکس با برگهای باریک دراز و گلهای نر و گلهای ماده ٔ آن بر روی سنبله هایی در دو درخت جداگانه پدید می آیند. انواع مختلف آن در ایران عبارتند از: بید زرد بید سیاه بید مشک بید مجنون با ساقه های برگشته و سرخ بید دارای شاخه های نازک فراوان. چوب بید را برای ساختن تخته و جعبه و شاخه های آنرا برای ساختن سبد بکار میبرند. (دائره المعارف فارسی). درخت بید روشنایی پسند است که بفراوانی جست میدهد. درخاک سبک و نمناک و ژرف خوب میروید در کنار رودخانه ها بسیار زیاد است. رویش آن تند است برخی از گونه های آن به بیست متر بلندی میرسد و چون کهن شود چوب آن زود تباه گردد. گونه های بید بمصارف مختلف میرسند. هیزم بید با اینکه چندان مطلوب نیست در فلات ایران زیاد مصرف میشود زغالش خوب نیست ولی برای باروت سازی مناسب است. پوست بید دارای مازوج است و در چرمسازی و رنگرزی مصرف میشود از آن رنگ خرمایی تیره میسازند. بعنوان داروی ضد مالاریا نیز بکار میرود و از آن سالیسین میگیرند. بید را بروش شاخه زاد برداشت میکنند اغلب شاخه های بید را دو یا سه سال یکبار بالاتر از سطح خاک قطع میکنند و برای سوخت به مصرف میرسانند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 195):
آنکه مشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.
رودکی.
خم و خنبه پر، ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی.
رودکی.
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید را نباشد بویی چو داربوی.
رودکی.
من بساک از ستاک بید کنم
با تو امروز جفت سبزه منم.
عماره.
شما را بدو چیست اکنون امید
که بر ناورد هرگز از شاخ بید.
فردوسی.
ابا شاه بودی به بیم و امید
که لرزان بر او بد چو از باد بید.
فردوسی.
هرآنکس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
گرفتار دل زو شده ناامید
روان لرزلرزان بکردار بید.
فردوسی.
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری.
منوچهری.
بر بید عندلیب زند باغ شهریار
بر سرو زندواف زند تخت اردشیر.
منوچهری.
مرا تا هست سروی خوش و شمشاد
چرا آرم ز بید دیگران یاد.
(ویس و رامین).
بید بی باری ز نادانی ولیکن زین سپس
گر بدانش رنج بینی بید را زیتون کنی.
ناصرخسرو.
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است.
ناصرخسرو.
ز جاهل بید به زیرا که گر بید
نیارد بار نازاردت باری.
ناصرخسرو.
آفتابی که گرش دست رسد
تیغ بیرون برد ز سایه ٔ بید.
انوری.
بید بسوز و تازه کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین.
خاقانی.
منم آن بید سوخته که بمن
دیده راوق فروش می بشود.
خاقانی.
برق توئی و بید من سوخته ٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر راوق عید پروری.
خاقانی.
پرند سبز بر خورشید بستند
گلی را در میان بید بستند.
نظامی.
هردرختی ثمری دارد و هرکس هنری
من بیچاره ٔ نومید تهیدست چو بید.
سعدی.
بید ار ندهد ز میوه مایه
باری بودش فراخ سایه.
امیرخسرو.
- بکردار بید نوان گشتن،لرزان و هراسان شدن:
سواران ترکان بکردار بید
نوان گشته وز بوم و بر ناامید.
فردوسی.
- چون یا چو بید لرزیدن یا چون بید لرزان بودن، بسیار ترسیدن و بشدت بیم داشتن و عنان اختیار از دست دادن:
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شوی کاهی نیرزی.
(ویس و رامین).
چه بودت که ببریدی از جان امید
بلرزیدی از باد هیبت چو بید.
سعدی.
کریما ز عفوم مکن ناامید
که لرزانم از بیم خشمت چو بید.
عماد.
بیدی نیست که از این بادها بلرزد. (یادداشت مؤلف).
- بید بید لرزیدن، از ترس و یا سرمای شدید به شدّت لرزیدن.
- سپیدبید؛ بید سفید. صفصاف ابیض. رجوع به سپید بید، و واژه نامه ٔ گیاهی ص 161 شود.
- سرخ بید، گونه ای از بید که در فلات ایران بسیار است و برای سبدبافی بسیار مناسب است. (ازجنگل شناسی ج 1 ص 195):
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
و رجوع به بید شود.
- لرزنده بید، بید لرزان، نا استوار و ناثابت:
بلرزید برسان لرزنده بید
هم از جان شیرین بشد ناامید.
فردوسی.
- مشک بید، بید مشک:
بدرید بر تن سلب مشک بید
ز جور زمستان به پیش بهار.
ناصرخسرو.
بهندوستان کاشتم مشک بید.
نظامی.
اسیر سمن برگ شد مشک بید
غراب سیه صیدباز سپید.
نظامی.
رجوع به بید مشک شود.
- هفت بید، هفت درخت بی بر است از آن جمله سپیدار. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
ثمر از درخت بیدنباید جست. (یادداشت مؤلف).
|| بمعنی بیهوده و بی فایده و ناسودمند باشد. (برهان). هرزه و بیهوده چون «بیدلا» بمعنی هرزه گو و بیهوده گو و به هر دو معنی مصدری نیز مستعمل است. (آنندراج). بیهوده و بی فایده. (ناظم الاطباء). وقتی که مرادف «باد» باشد چنانکه گویند «باد و بید» یعنی بی فایده و ناسودمند. (برهان). || علم و دانش. (ناظم الاطباء). || هوش و شعور. (برهان). شعور و آگاهی چنانکه بیدارمقابل خفته از اینجاست. (غیاث). شعور و آگاهی چون بیدار مقابل خفته چرا که خفته را شعور و آگاهی نمیباشد. (آنندراج). || در مؤید الفضلاء موش نوشته بودند که عربان فاره خوانند واﷲ اعلم. (برهان). ظاهراً مصحف بیر (= ویر) بمعنی هوش است و هوش، موش خوانده شده است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || خار. (فرهنگ اسدی). و مؤلف بیت زیر را برای این کلمه شاهد آورده است:
تن خنگ بید ار چه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
|| (پسوند) مزید مؤخر بعضی از اسمها: هندبید. غنبید (کلم) (قم بود و غنبید آنم امسال نبید) (نبود) و معرب آن قنبیط است. (یادداشت مؤلف). || (اِ) نام گیاهی است که بعربی خیزران گویند و از برگ آن چهارپایه ای سازند که میانه ٔ آنرا با نوارهایی از خیزران ببافند و امثال آن بافند. (از آنندراج):
پی خواب بهاری فرش کردند
پلنگ بیدباف از سایه ٔ بید.
اشرف (از آنندراج).
خیزران مُثَجَّر، بید انبوب دار. (منتهی الارب در ماده ٔ ث ج ر).

فارسی به انگلیسی

بید مجنون‌

Weeping Willow

حل جدول

بید مجنون

وزک


کارگردان بید مجنون

مجید مجیدی


بید

درخت مجنون

فرهنگ فارسی هوشیار

بید مجنون

نوع درخت که شاخه های باریک و دراز آن بطرف زمین آویزان است

اطلاعات عمومی

بید مجنون چگونه درختی است

بید مجنون درختی مخروطی، بلند قامت و برگریز است که بین 30 تا 80 فوت قد می کشد و شاخه هایی 20 تا 35 فوتی را در خود پرورش می دهد. شاخه های کوچک تر درخت بید مجنون، انعطاف پذیری بیشتری دارند و مانند نِی، به نسیم اجازه می دهند که همه شاخه را برقصاند. برگ های بید مجنون باریک و قوسی شکل هستند. شکل قوسی بید مجنون یکی از دراماتیک ترین درختان را به تصویر می کشد و زیبایی خاصی به این درخت بخشیده است. همین قوس باعث شده است که انسان ها علاقه ی خاصی به آن پیدا کنند و شاعران و درام نویسان به دفعات از نام بید مجنون در آثار خود استفاده کرده اند. "با توجه به نام علمی Babylonica Salix توسط لینه در سال 1753، ابتدا تصور می شد که بید مجنون یا بید زار نشأت گرفته از خاورمیانه باشد. گفته می شود در گذشته های دور، برده های عبری در بابل در زیر درخت بید مجنون می گریستند و بید نیز برای حال آنها غمگین شده است." در طول سال ها انواع مختلف بید در امتداد جاده ی ابریشم به تجارت برده شده اند و قبل از آن که به آمریکای شمالی معرفی بشود، راه خود را به اروپا و جنوب آسیا باز کرده است. در آمریکای شمالی بید مجنون را می توان در سواحل جنوبی آلاسکا تا جنوب مکزیک، به طور گسترده مشاهده کرد. نمونه های دیگر بید را نیز می توان در استرالیا، قبرس، فیجی، بریتانیای کبیر، هند، نیوزلند، تانزانیا، اوگاندا و آفریقای جنوبی یافت.
روح درمانی شکل رو به پایین بید مجنون با جنبه های درونی و عاطفی انسان ها ارتباط دارد. درخت بید مجنون به ما یادآوری می کند که اندوه یک ویژگی مهم و قدرتمند است و این ویژگی قسمتی از وجود انسانی و گامی مهم در فرآیند درمان جمعی است. بید مجنون به ما یادآوری می کند که ما عمیقا با یکدیگر مرتبط هستیم. این درخت یادبود به ما این امکان را می دهد، با کسانی که دوستشان داریم در ارتباط باشیم و با قدرتِ عشق زندگی را پیش ببریم.
رویشگاه انواع مختلف بید به عنوان "طبیبان سنتی زمین" شناخته شده اند که در آنها خونریزی، پارگی یا سوختگی وجود دارد. به عنوان اولین دسته از طبیبان سنتی، این درختان در میان اولین گونه ها معرفی می شوند. آنها زیستگاه اطرافشان را تثبیت می کنند و باعث می شود گیاهان اطرافشان، رشدی کند تر و عمری طولانی تر داشته باشند. درخت بید در مقایسه با سایر گیاهان عمری طولانی تر دارد. بید می تواند دست کم 30 سال در حیات وحش زنده بماند.
رشد سریع گونه ی بید دلتوئیدس با گونه ی صنوبر شرقی، سریع ترین گونه ی بومی در حال رشد در آمریکا هستند. ما برای التیام نیاز به حرکت داریم. بید مجنون به ما نشان می دهد که با وجود پریشانی همچنان رو به پیشرفت، در حال حرکت است.
جسم درمانی درختان بید یک ترکیب دارویی برای تسکین درد تولید می کنند که امروزه به طور جهانی از آن استفاده می شود. سالیسیلیک اسید، ماده ی موثر و مهم در پوست بید است که به عنوان جایگزین آسپرین از آن استفاده می شود. درخت بید نقش خود در تسکین درد را در دوره های مختلف تاریخی به ما انسان ها اثبات کرده است. مردمان بومی در گذشته، پوست بید را می جویدند تا تب، التهاب و درد را تسکین دهند.
زیستگاه ایده آل بید باید در خاک مرطوب کاشته شود و حداقل به نصف روز، نور خورشید احتیاج دارد. بید هیچ گونه خاک و ماسه ی درشتی را تحمل نمی کند. درخت بید هورمونی دارد که از آن "هورمون ریشه دهی" گرفته می شود. بید ها در کنار رودخانه ها رشد بهتری دارند.

بید مجنون در سواحل رود راین در آلمان زیستگاه ایده آل بید مجنون همانطور که گفته شد محیطی مرطوب و خاکی نرم است. بید مجنون در میان اشک های رودخانه ها رشد بهتری دارد. در کنار رود راین، بید ها به شدت عرض اندام می کنند. شاید بتوان گفت هر توریستی که از آنجا رد شده است، یک عکس یادگاری با بیدهای مجنون و زیبا انداخته است. می شود گفت اندوه فراوان موجب رشد بهتر او می شود. ریشه های بید تا حدی تهاجمی هستند و به فضای کافی برای عرض اندام نیاز دارند. زیرا ریشه های بید مجنون می توانند به زیر ساخت خانه ها (لوله کشی و خطوط آب) آسیب جدی برسانند. "اگر در حیاط خود درخت بید دارید و چاه دستشویی گرفته است، بیشترین احتمال را بدهید که این اتفاق بخاطر ریشه های بلند پرواز بید است."

منبع: thelivingurn / softschools/ badger

فارسی به عربی

مجنون

باهتیاج، مجنون، معتوه

فرهنگ عمید

بید

درختی بی‌میوه با شاخه‌های راست و بلند، برگ‌های دراز و ساده، چوب کم‌دوام، و برگ و پوست آن تلخ‌مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می‌روید،
* بید طبری: (زیست‌شناسی) سرخ‌بید، طبرخون،
* بید مجنون: (زیست‌شناسی) نوعی درخت بید که شاخه‌های باریک و دراز آن به طرف زمین آویزان است، بیدِ معلق، بیدِ نگون،

عربی به فارسی

مجنون

دیوانه , مجنون , بی عقل , احمقانه , ماه زده , عصبانی , از جا در رفته , شیفته , عصبانی کردن , دیوانه کردن , ادم بی پروا و وحشی

معادل ابجد

بید مجنون

165

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری